مادرم ! بهشتم !!!

یادم میاد وقتی توی چمن ها افتاده بودم و از شدت درد زوزه می کشیدم ،کمی آن طرف تر سگ ژرمنی جرب داشت، اما صدای ساییده شدن ناخنش روی بدنش را همه شنیدن و اما صدای زوزه مرا که استخوانم شکسته بود به گوش هیچکس نرسید !

ای کاش والدین من ژرمن بودن..یا دوبرمن...یا حتی سرابی ....اما بی نژاد نبودم که بهش بگن بومی !

ای کاش وقتی ساعت ها زیر باران کز کرده بودم کسی لقمه نانی جلویم می انداخت ...به اندازه تن جرب داشته ژرمن هم استخوانم ارزش داشت...

ساعتی قبل از درد بی حال شدم، مادرم را دیدم فهمید که چندروزی مصدوم شده ام ...مادرم درد نداشت ...یادم می اومد توله بودم که مادرم زیر چرخ های وحشی یک راننده ساکت شد.. اما الان که مادرم زنده است !

از جا بلند شدم و بوییدم و بوسیدمش...دیگه درد نداشتم، شکستگی دستم خوب خوب شده بود...مادرم گفت دنبالش بروم و من رفتم ...صدای ترمز کشداری اتومبیلی توجه مرا به خود جلب کرد...اون سگی که زیر چرخ ماشین له شد چقدر شبیه من بود...

مادرم به آرامی گفت: دنبالم بیا...دیگه دردهایت را روی همین زمینی بگذار...

و من هیچ دردی نداشتم.............